سلام دوستان عزیز
من نیاز مبرم به کمک دارم برای پیدا کردن راه زندگیم دارم یه مدتی که سردرگم اگه در این مورد مطالب و کتاب هایی داشته باشین که بتونه بهم کمک کنه ممنون میشم.
خدایی تنم لرزید:
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی و برام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی وگفتی بهتره عجله کنی ..داره د...
یرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم
بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داریبعد از کارت زود بیا خونه
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری تو درسها به بچه مون کمک کنی
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نکاه کردی و خندیدی
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
من مهربانی را ستودم .... من با بدی پیکار کردم
پژمردن یک شاخه گًل را رنج بردم .... مرگ قناری در قفس را غصه خوردم
وزغصه مردم ....... شبی صد بار مردم
شرمنده از خود نیستم .... گر چو مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن ...... من با صبوری بر جگر دندان فشردم
شبهای بی پایان نخفتم .... پیغام انسان را به انسان باز گفتم
در هر کناری شمع شعری میگذارم .... اعجاز انسان را هنوز امیدوارم .....!